هم نفس

ساخت وبلاگ
دو سه هفته از جنگ و دعواهاى من با خودم و اين شرايط سخت ميگذره ، اين وسط گند زده شد به تعطيلات عيد و همه ى خوشى هاى دورهمى فاميلى و مهمونى ها ، نميدونم شرايط سپيده چقدر سخته كه حتى نزديك تلفن هم نميتونه بياد تا لااقل من صداشو بشنوم ، فكرم كار نميكنه نميتونم تو خونه حرفى بزنم شايد اگه مطرح كنم بهم بخندن اخه من سنم و شكلم به ازدواج و اينا نميخوره خودم هم تا حالا فكر نكرده بودم اينقدر زود با اين مسئله در گير بشم ، دوباره مدرسه ها شروع شد و من چند ماه ديگه امتحان آخر سال دارم ، درس ها تو اين استرس و پريشانى انگارى زيادتر شدن ، شبا دير ميخوابم و صبح ناى بلند شدن از رختخواب رو ندارم ، غصه م ميشه وقت هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 122 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

من و سپيده دلمون نميخواد از هم جدا شيم اما خانواده ى سپيده موافق من نيستن برا همين تصميم گرفتن براى هميشه از من دورش كنن ماه ديگه سپيده براى هميشه از ايران خارج ميشه و من تنها ميشم ! شوكه شدم و نميدونم چيكار كنم مث ديوونه ها تو خيابون قدم ميزنم رفتم خونه و چند بار پشت هم خونه شون زنگ زدم هر بار داداش كوچيكه گوشى رو برداشت و با اصرا و التماس هم گوشى رو بهش نداد ، همونى كه اين اواخر خودش بعضى وقتا شماره ى منو برا سپيده ميگرفت ، ناچار شدم زنگ بزنم به مغازه ى امير شماره شو گرفتم البته با دادو بيداد و كمى گريه و خواهش ! امير گوشى رو برداشت براى اولين باره كه صداى همو ميشنويم خودم رو معرفى كردم و ش هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 93 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

دلم ميخواست معجزه ميشد و يكى ما رو بهم ميرسوند من با همه ى گرفتارى ها هنوز اميدوارم و امروز بعد هفته ها استرس و گرفتارى سپيده خبر خوبى به من داد، به كمك امير تونستن بابا رو راضى كنن كه فعلن سپيده بمونه و من خيلى خيلى خوشحالم ، بعد از چند ماه پريشونى و استرس اوضاع كمى آروم شده و حالا من ميتونم با سپيده تماس داشته باشم اما نميدونم چى شده كه باز محدوديت داره ؟ ! از امير به خاطر زحماتى كه كشيده بود تشكر كردم و حالا تنها راهى كه برام مونده رفتن به سربازيه ، دفترچه ى اعزام به خدمتم رو گرفتم و هيجدهم همين ماه ميرم خدمت به سپيده گفتم شايد سخت باشه برامون اما من به خاطر تو هر كارى ميكنم ، با سپيده خدا هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 114 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

گفتم لطفن به من بگيد چى شده من از راه دورى زنگ ميزنم نگرانم ، متاسفانه پدر و يكى از برادران سپيده توى تصادف به رحمت خدا رفتن !!!دو روزه مرخصى گرفتم و اومدم خونه لباس عوض كردم دارم ميرم سمت شهرشون از يكى از دوستام خواهش كردم همرام باشه ، هوا گرگ و ميشه كمى هم سرد ، به بازار كه رسيديم به دوستم فرهاد گفتم تو ماشين باش و پياده نشو ، رفتم سمت مغازه ى امير ، پرده سياه هنوز رو سر در مغازه است دورتا دور مغازه آدم گنده هاى شهر نشستن امير همون چهره ايى رو داره كه تصور ميكردم شبيه سپيده است بور و چشم آبى ، مشكى پوشيده و بسيار غمزده است با اينكه بيش از يه هفته گذشته اما عمق فاجعه تو چشاش معلومه ، دو دلم هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 102 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

خانم دوستم به امير گفت يكى از دوستان سپيده است و تازه از خارج اومده و مدتيه كه از سپيده بى خبره امير گفت اگه يه ساعت زودتر اومده بوديد اينجا بود ، خداحافظى كردند و با شوهرش و بچه هاش تو راه برگشت به شهرشون هستند ، شماره موبايل سپيده رو داد ، حالا شماره سپيده تو دست خانم دوستمه و چند بار تماس گرفته اما يا در دسترس نيست يا كسى جواب نميده ، نميدونم چرا اما حتى حس كنجكاوى براى داشتن شماره ى سپيده رو هم ندارم ، گنگم مث روز اول كه با بهرام بديدنش رفته بودم ، اون روز عاشق شدم اما امروز چى ؟ اسم اين حس رو نميدونم ، خلاء يا پوچى ؟ نميدونم شايد بلاتكليفى ، همينجور كه رانندگى ميكنم و تو فكر اينهمه سال هس هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 98 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

غربت دل ها رو كوچيك ميكنه
دل كه كوچيك شد
زودرنج ميشه
زودتر ميگيره
زودتر دلتنگ ميشه
حكايت ما غربت نشين ها
فاصله ى دل با دله

 

نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۳۹۶ساعت 14:58 توسط همنفس|


هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 116 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

كجايى ؟؟؟
دلم يك دوست داشتن ميخواهد
يك دوستت دارم
يك جفت چشم بسته
يك آغوش بى منت
يك همراه
يك دوست
بى آنكه متر كند همه چيز را
دلم يك دوست ميخواهد
يك آرامش جان
دل بدهم
دل بدهد

نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۶ساعت 19:52 توسط همنفس|


هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : كجايى,؟؟؟, نویسنده : sazedel1o بازدید : 122 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

ميشه لطفن ؟
لطفن نباش
نه در خاطرم ، نه اينهمه در يادم
نه در رويا
نه در رنگين كمان آرزوهايم !
لطفن خودت بردار ، داشته ها ، ساخته ها
ببر ، بدور بريز
نميدانم ....
فقط نباش
خسته ام از اينهمه بودنت ...
و تكرار و نرفتنت ...

نوشته شده در جمعه ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت 18:54 توسط همنفس|


هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : ميشه,لطفن, نویسنده : sazedel1o بازدید : 115 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

از بودن هاى هميشه ى تو ميترسم
از آخرين " هميشه هستم " تو
ياد تو مانده و بى قرارى هاى من
دلم همينجاست
پشت اولين رد پاى تو ....

نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 22:23 توسط همنفس|


هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 96 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40

بيا گله كنيم :
من از دوريت
تو ...؟
من از حسرت ديدارت
تو ...؟
من از تكرار نبودنت
تو ...؟
من از نرفتنت از يادم
تو ...؟
من از ماندن هاى بى تو
تو ...؟
چه كردى با دلم؟
آه كه چه پرم از گله

نوشته شده در چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 20:28 توسط همنفس|


هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : زيبا, نویسنده : sazedel1o بازدید : 114 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40